-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 15:10
بحث انرژی هسته ای٬نقل همه محافل شده است و هرجا که بحث به بن بست می رسد گریزی به سوی این ماجرا زده می شود.سری می زنیم به یک مهمانی خانوادگی!تمام شخصیت ها خیالی بوده وهرگونه تشابه اسمی تکذیب می شود! آقایان هم از حرفها و بحث های بعضا خاله زنکی خسته شده اند!خسته شده اند بسکه کاروبار سکه و خانه و ویلا و ماشین های آخرین مدل...
-
ایران
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 08:19
ایران ای مهد شیران و دلیران!ای سرزمین خوبان و پاکان!تو راچه شده است؟آن تاریخ باشکوه و عظیم کجاست و آن پهلوانان نامی چه شدند؟کجاست آرش تا با تیری جان خود رانیز روانه سازدو سرنوشت ملتی را رقم بزند؟کجاست کاوه تا با درفش کاویان انسانهای پاک سرشت را زیر لوای آزادگی و برابری گرد هم آورد؟آیا این ایران همان ایرانی است که...
-
روزانه
شنبه 14 مردادماه سال 1385 15:44
سلام.من بازم اومدم تا یه چیزایی بنویسم که بفهمید زنده ام!البته شاید واسه هیچ کدومتون مهم نباشه که یه موجود کاملا خنثی روی زمین زندگی کنه یا نه.این چند روز زدم تو خط مولانا و حافظ و چیزایی از دنیای قشنگشون کشف کردم که دیگه این دنیا واسم معنا و مفهومی نداره.کاش می شد تمام زندگیمو با کتابهای قشنگ و جورواجور می گذروندم و...
-
باز هم جنگ...
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 12:49
نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم تصاویر تلویزیونی گویای شمه ای از اتفاقاتی است که در لبنان و فلسطین می افتد.صدای بی وفقه ورعب آور بارش گلوله های سرد و بیروح بر پیکر نیمه جان کودکان و زنان فلسطینی و لبنانی وگوش هایی که از پنبه پرشده است و دهان هایی که همیشه برای محکوم کردن و از سرخود باز کردن باز است...نمی دانم تا کی...
-
شب آرزوها
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 11:53
شب آرزوها نزدیکه!یعنی فقط یک شب دیگه مونده تا این شب قشنگ ازراه برسه.من امسال واسه اولین بار تصمیم گرفتم تا صبح بیداربمونم!نمی دونم چقدر موفق به این کار می شم ولی خب سعی خودمو می کنم!نمی دونم این شب چه فرقی با بقیه شب هایی داره که تا صبح ماه رو نگاه کردم و ستاره هارو دونه دونه رصد کردم.آخه من عاشق شبم!عاشق ستاره هایی...
-
شهر ما
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 12:18
توی این شهر بزرگ ودودگرفته که اگر بخواهی نفس عمیقی بکشی سرفه های پی درپی راه گلویت راخواهند بست چیزهایی وجوددارد که فقط چشمانی می توانند آن را ببینند.فقط چشمانی خاص٬نه هر چشمی که قرنیه ای داردو عنبیه ای و شبکیه حتی عصب سالمی هم دارد.شاید شلوغی ها٬ترافیک ٬زباله های روی هم انباشته ٬چاله های عمیق و...اولین چیزهایی باشند...
-
دریا
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 12:54
دیگه دارم راه می افتم!بازم می نویسم تا ببینم چی می شه!دریا موضوعیه که همیشه بهم آرامش میده نمی دونی دلم لک زده برای دریا!دریا زیباترین موجودی است که به چشم دیده ام.حتی به جرات می توانم زیباترین موجود زنده هم بناممش.چه کسی منکر زنده بودن دریاست؟مگر نه این است که وقتی آرام است وقار و طمانینه اش انسان را از خود بیخود می...
-
کرم شب تاب
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 11:29
سلام.خیلی نشستم فکرکردم.بعد از اون روز لعنتی که تا شب نتونستم هیچی بنویسم با دمیدن روز نو و روزی نو دوباره دست به قلم بردم ونوشتم.موضوع این متن از کتاب کوری درذهنم جرقه زد.میدونم خیلی عالی نیست ولی بالاخره من دوباره تونستم بنویسم و ازاین بابت خوشحالم. کرم شب تاب٬مثل هرشب مقابل پنجره پروبالی زد ٬چند دور چرخیدو باز هم...
-
اگر او بیاید...
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 15:01
این مطلبی که می خونید راجع به کسیه که خیلی دوستش دارم ولی مدت مدیدیه که ازش خبر ندارم.نمی دونم هنوز تو این دنیای بی ارزش هست یا تسلیم قضاو قدر شده...دنیایی که یه مادر باید چشم به در بدوزه شاید تنها فرزندش در رو بازکنه و....کسی که روزهای خوب اما کوتاهی رو در کنارش گذروندم.روزهای خوب مدرسه و کودکی و شور وشوق...دوست دارم...
-
در های بسته
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 13:03
سلام.این مطلبی که می خونید نوشته دوست خوبم سوشیانته.ولی چون من نتونستم اسم نویسنده رو واسه این پست عوض کنم مجبور شدم قبلش یه توضیحی بدم.امیدوارم دوست خوبم منو ببخشه. درهای بسته باید به کلیدی گشوده شود٬اما این کلید به دست کیست؟همه به دستان یکدیگر می نگرندوبا مشت گره کرده فریادبرمی آورند و گشایش می طلبند.اما هیج کس این...
-
یاد یار مهربان...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 23:55
روز عجیبی بود...روزی فراموش نشدنی برای من و همه کسانی که دوستت داشتند...وقتی رفتی نه تنها من ٬که همه دنیا سیاه پوش شد.حتی دیدم که خورشید هم از پشت ابرهابیرون نیامد.آن روز زمستانی سوز و سرما بیداد می کرد ولی جماعت کثیری بدون توجه به سرما برای وداع باتوآمده بودند و آن روز بود که فهمیدم تنها کسی نیستم که اسیر مهربانی...
-
مستی و راستی...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 11:49
می خواهم کرشوم تا هیچ آوایی را به طنین خوش آهنگ صدایت رجحان ندهم... می خواهم کورشوم تا به هیچ چیزجزدیدارت،دلخوش نگردم.... می خواهم لال شوم تا آن هنگام که باسری افکنده و قلبی تپنده در پیشگاهت حاضر می گردم بازبان بی زبانی بگویم که پشیمانم و ببینی که اشکهای ندامت چه آرام و بی صدابرروی گونه هایم می لغزند...اشک هایی که هیچ...
-
زمین دیگر سبز نیست...
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 23:51
خداوند در شش روز جهان را آفرید.آن هنگام که تصمیم به خلقت انسان گرفت زیباترین کره را که همان زمین بود برای سکونت بر گزیدو آدم پا به این کره خاکی گذاشت.دیگر هیچ کس نمی تواند باور کند که این زمین همان کره سرسبز باشد.همان کره ای که رازو رمزهای بسیاری رادر خود نهفته بود...انسان هادرسراسراین کره خاکی پراکنده شدند٬به دل جنگل...
-
ظهور و افول یک ستاره
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 09:57
ظهور و افول ستاره ها٬تولد و مرگ انسان هاست.با هر نگاه به آسمان لبخند ستاره ای و سلام او به زندگی و بدرود ستاره دیگری را می بینی.بعضی ستاره ها پرنورند و بعضی دیگر آنقدر کم نورند که دیده نمی شوند.ستاره من هم یک شب گرم تابستانی به همراه هزاران ستاره دیگر پا به آسمان گذاشته است.ولی ستاره من با آن شب که لبخندی دلنشین بر لب...
-
شب٬سکوت٬کویر...
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 22:45
آلبوم شب٬سکوت٬کویر بدون شک یکی از زیباترین آلبوم های استاد محمدرضا شجریان است.پر بیراه نیست اگراستادشجریان را پدرآواز ایران بنامیم و شب٬سکوت ٬کویر راگل سرسبد آثار ایشان.این اثر تم محلی خراسانی دارد.البته درست نیست این اثر را صرفا محلی بدانیم بلکه تلاشی است در زمینه بهره گرفتن از خصوصیات موسیقی مقامی.نوازندگان بی نظیر...
-
موسیقی اصیل ایرانی
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 09:07
موسیقی اصیل ایرانی٬سال هاست که بر تارک دنیا می درخشد.این موسیقی روزهای درخشانی را در طول حیات چندین صد ساله اش سپری کرده و در دورانی هم چراغ حیاتش رو به افول می رفته است ولی با همت جوانمردانی آشنا به موسیقی و عاشق فرهنگ ناب و غنی پارسی در طول تاریخ از گزند حوادث مصون مانده است و این میراث٬نسل به نسل و سینه به سینه به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 09:53
و زمانی زندگی به سادگی می گذرد به طوری که حتی متوجه گذشت زمان نیستی .شاید این جاده هموار تورابه اشتباه بیندازد که زندگی همیشه همین طور خواهد بود ولی زمانی ابرهای تیره آسمان زندگیت را فرا می گیرند و شاید حتی طوفانی برپاشود که جز با صبر و اعتماد به نفس نمی توان از این مهلکه جان سالم به در برد.و دوباره روزهای آفتابی و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 23:37
سلام.بد ندیدم به مناسبت قهرمانی استقلال یه چند خطی بنویسم!نمی خواستم وبلاگم از هنر و ادبیات فاصله بگیره ولی خب !گرفت دیگه!بچه های طرفدار استقلال انشا الله این روند رو به رشد تیم ادامه داشته باشه!هدف قهرمانی تیم تو جام باشگاه های آسیاست!بروبچ پرسپولیسی هم دلخور نشن!امیدوارم سال دیگه تیمتون حریف قدری واسه استقلال...
-
عشق و دوست داشتن!
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 10:56
وقتی صحبت از دوست داشتن می شه ٬همه سعی می کنن به دیگران بفهمونن که دوستشون دارن.واسشون احترام قائلندو برای خوشحالیشون هر کاری انجام می دن.ولی چرا وقتی پای عشق به میون می یاد٬همه یه جورایی جبهه گیری می کنن؟مگه عشق درجه اعلای دوست داشتن نیست؟ می دونم که دوستش داری!می دونم اگه یه روز نبینیش آروم و ساکت یه گوشه ای می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 14:55
قول می دهم دیگر هیچ وقت٬ازدیدن غم های دیگران دلم نگیرد٬قول می دهم از کنار همه چیز به سادگی بگذرم ٬قول می دهم سرم را مثل کبک زیر برف کنم٬قول می دهم نامردی ها را ببینم و ککم نگزد٬قول می دهم دیگر صدای پای آب را نشنوم٬دیگر از دیدن مناظر زیبا هیجان زده نشوم ودنیا را از منظر بی اعتنایی ببینم٬به مهربانی ها و خوبی ها با خشم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 18:49
درشبستان تاریک وجودم ٬برای لحظه ای درخشیدی و هنوز صحن اندیشه ام از آن جرقه چون روز روشن و منور است.تو که بودی که رایحه خوشت یادآور باغهای هزاران رنگ و نگاه مهربانت تمام پاکی های جهان را یکجادارد؟تو که بودی که ذهن خسته و نیمه جانم را چون عقابی تیز پرواز بر ستیغ قله های سر به فلک کشیده به جولان واداشتی؟و تو که بودی که...
-
پیامبر بی نام ونشان...
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 18:58
مدت هاست که روزهارا به امید یک معجزه سپری می کنم.روزهاو لحظه ها باسرعت از هم پیشی می گیرندوازآن معجزه هیچ خبری نیست.نمی دانم آن پیامبر بی نام ونشان کی خواهدآمد وحتی نمی دانم که معجزه اش چیست.فقط می دانم که منتظر اویم وبس.می دانم که یک روز با خستگی راه خواهی آمدو چه قدر آن روز شیرین وبه یاد ماندنی است و نمی دانی که من...
-
دلتنگی ها
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 17:11
امروز رو هیچ وقت یادم نمی ره!به طور کاملا اتفاقی رفتم جشن فارغ التحصیلی یکی از دوستان.فکرشو بکن من واون ورودی یه سالیم ولی اون فارغ التحصیل شده و داره میره شهرشون.ولی من چی؟!ولی خب اون زود داره میره من که نمی خوام به این زودیا برم.امروز دوستان قدیمیم رو دیدم!دوستان سال اول و دوم دانشگاه و کسانی که باهاشون زندگی کرده...
-
تابعی برای رفتار آدما!
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 11:20
کاش می شد از عکس العمل آدما یه تابعی به دست آورد و اونو رسم کرد.حالا بر فرض هم که می شد این کارو کرد.به نظرت اون تابع چه شکلی بود؟درجه چند بود؟حد و مشتق و انتگرال و این حرفاش چی بود؟به نظر من خیلی از آدما٬ از تابع خاصی پیروی نمی کنن شاید هم بعضی هاشون سینوسی باشن٬ بعضی خطی باشن و بعضی یه خط راست با یه مقدار معین.تا...
-
نشانی از تو می بینم
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 10:55
نمی دانی که من در هر ستاره که مه راتاسحر یار وندیم است ویا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم نمی دانی که من در قطره اشک که روزی مظهر خشم تو بودست و یا در شط خونین افقها که روزی منظر چشم تو بودست نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم واینک در رواق کهکشانها در آوای...
-
ستونی به قطر ۷سانتی متر!
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 17:19
فکرشو بکن تمام روزتو بذاری واسه طراحی چند تا ستون قطرشونو به دست بیاری بعد بری واسه بدست آوردن تعداد مراحل و یکی بیاد بهت بگه که اشتباه بدست آوردی.تو جای من باشی چی کار می کنی؟چند روزه که خودم مثل ستون شدم بسکه ستون طراحی کردم!تازه انگار هنوز هیچ کار نکردیم.مخم داره سوت می کشه.عصبانیم از دست استاد و دوستانی!که خیرشون...
-
ادیان الهی راهی به سوی شناخت حق
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 15:31
زرتشتی بودایی مسیحی مسلمان و....این ها همه ادیانی هستند که به نوعی آفریدگار خود را می پرستند.این چند وقت اطلاعات زیادی راجع به هر کدام از ادیان بدست آورده ام و نکاتی جالب توجه و زیبا در هر کدام.شاید ما که مسلمان هستیم بر این باور باشیم که دین اسلام زیباترین و کامل ترین دین است.البته این نظر پربیراه هم نیست و از نظر من...
-
کویر
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 14:05
عید تنها حسنی که داشت این بود که حسابی واسه خودم گشتم.علاوه بر جاهایی که اصلا دوست نداشتم برم رفتم به جاهایی که تا زمانی که اونجا بودم همه چیز حتی گذر زمان رو هم فراموش می کردم.یزد شهر بادگیرها شهر سنتی و خشت وگلی شهر ترمه و سرامیک های اعلاو....نمی دونی که من با چه ذوق و شوقی کاشیکاریهای زیبای مسجد جامع رو برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 13:38
سلام.من بعد از یک مدت طولانی دوباره برگشتم.عید هم تموم شد و من موندم وکارهای انجام نشده ای که اعصابمو بهم ریخته.احساس می کنم عوض شدم.احساس می کنم اون دختر شاد و خوشحالی که بودم دیگه نیستم.احساس پیری می کنم.بیست و دومین بهار زندگیم هم داره سپری می شه ومن زودتر از موعدپیر شدم.دیگه هیچ چیز واسم معنا نداره دیگه با دیدن...
-
یه نامه بی جواب!
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 11:11
سلام.این آخرین روزیه که قبل از رفتن به یزد دارم می نویسم و الان چند روزه که ازت خبر ندارم.می دونم سرت خیلی شلوغه می دونم اصلا وقت نداری ولی باشه دیگه کم کم دارم به نبودنت عادت می کنم.خیلی سخته برام ولی خوب می دونی که من هر کاری رو اراده کنم انجام می دم.باشه بالاخره بر می گردی و بازم قراره تو این شهر شلوغ تنها...