روح غمگین من!اندکی آرام گیر و به سخنان جسم بی ارزشی که از دیدن اجسام متحرک دوروبرش به ستوه آمده است گوش فرا ده!
درست است که تمام دلخوشی هایت را بر باد داده ام و مدت هاست که سرگردانی را بر تحمل این عذاب طاقتفرسا ترجیح داده ای ولی اندکی گوش فرا ده!
روح غمگین من!به اطرافیانم بنگر!آنان نیز چون من یا روح هایشان را فراری داده اند یا آن را در قفسی مطلا به زنجیر کشیده اند...از دیدن این اجسام بیروح که تنها٬صفت متحرک می تواند بیانگر زندگی یکنواختشان باشد به ستوه آمده ام...من نیز یکی از آنانم و می توانی به کنه زندگی پرملال و زجرآور من پی ببری...
روح غمگین من!میدانم دیگر دلت نمی خواهد به زندان خوش آب و رنگ جسم برگردی ولی برای خدا دمی آرام گیر!برای خدا به حال من دل بسوزان و برای خدا فرصتی دوباره به این جسم بیجان ده!شاید این بار فرصت را غنیمت شمارد وکاری کند که سرت را بالا بگیری و خرسند باشی که انسانی را دوباره با خودت و خودش آشتی داده ای...
to ra ze kongareye arsh mizanand safir
nadanamat ke dar in damgah che oftadi
روحی که غمگین باشد در کنار روح غمگین دیگری آرام می گیرد .قلبهایی را که غم به هم پیوند داده باشد شکوه شادمانی هم نمی تواند از هم جدا کند . عشقی که با اشک تطهیر شده باشد تا ابد پاک و زیبا خواهد ماند .
جبران خلیل جبران
خواهش می کنم خانم گنده! از وبلاگ من خانواده رد می شه درست صحبت کن.
قشنگ بود.خیلی
سهم ما از زمان جز دلتنگی نیست
صبوریم چون مجالی برای دیدار نیست...
رسید مژده که بهار آمد و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید