درشبستان تاریک وجودم ٬برای لحظه ای درخشیدی و هنوز صحن اندیشه ام از آن جرقه چون روز روشن و منور است.تو که بودی که رایحه خوشت یادآور باغهای هزاران رنگ و نگاه مهربانت تمام پاکی های جهان را یکجادارد؟تو که بودی که ذهن خسته و نیمه جانم را چون عقابی تیز پرواز بر ستیغ قله های سر به فلک کشیده به جولان واداشتی؟و تو که بودی که ستاره ها فروغ و روشنی از تو می گیرندو ماه در برابر جلوه و شکوه تو شرمگینانه خودرا به زیر ابرها پنهان می کند؟یک روز سایه وار وارد زندگیم شدی و هنوز هم که هنوز است ٬جز ردپایی مبهم بر شن های اندیشه ام چیز دیگری از تو ندارم.می ترسم گردباد زمان ٬تنها یادگار تو را نیز محو کند وآن روز٬روز مرگ عاطفه واحساسم خواهد بود.می شود یک روز آنقدر جای پاهایت مستحکم باشد که حتی تندباد حوادث نیز نتواند آن را به یغما ببرد؟
نظرات 4 + ارسال نظر
پیمان دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://peyman59.blogsky.com

آرمین دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:44 ب.ظ http://shabeshom.blogfa.com

سلام
از این که به وبلاگم سر زدی ممنونم
از وبلاگهایی که رو بلاگ اسکی ساخته میشن خوشم میاد ظاهر جالبی دارند
البته مخصوصا که مطالبش هم مثل چیزهایی که شما نوشتی جالب و خوندنی باشه
من معمولا ۴شنبه ها آپ می کنم حتما بهم سر بزن منتظرتم
یا علی

یک عدد موجود زنده دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ب.ظ http://ghazenaz.blogfa.com

عمرا بدونی کجا میخوام برم!‌
راستی ! تو رو خدا یه کم سبک تر بنویس که ما بچه شهرستانی ها هم منظورت رو بفهمیم !

یک عدد موجود زنده دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ب.ظ http://ghazenaz.blogfa.com

من اگه میتونستم تو رو خاموش کنم یه جوری خیلی خوب بود !
باور کن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد