قول می دهم دیگر هیچ وقت٬ازدیدن غم های دیگران دلم نگیرد٬قول می دهم از کنار همه چیز به سادگی بگذرم ٬قول می دهم سرم را مثل کبک زیر برف کنم٬قول می دهم نامردی ها را ببینم و ککم نگزد٬قول می دهم دیگر صدای پای آب را نشنوم٬دیگر از دیدن مناظر زیبا هیجان زده نشوم ودنیا را از منظر بی اعتنایی ببینم٬به مهربانی ها و خوبی ها با خشم پشت کنم وباروی باز از بدی ها و پلشتی ها استقبال کنم.آخر این جا مدتهاست که خوبی و انسانیت مرده است و دیگر هیچ کس برای آن حتی تره هم خرد نمی کند.پس چرا من باید برای چیزی که دیگر هیچ بهایی ندارد ارزش قائل باشم؟فکر می کنم در این مورد ٬همرنگ جماعت شدن بهترین کار ممکن باشد.آخر تا کی یک تنه در برابر نامردمی ها ایستادن و خم به ابرو نیاوردن؟
نظرات 4 + ارسال نظر
نیمه پنهان دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.hiddenhalf.blogfa.com

متنها رو دارم می خونم قشنگ مینویسی چقدر حس ها بهم نزدیکن ...

یک عدد موجود زنده دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ب.ظ http://ghazenaz.blogfa.com

فکر میکنی میتونی ؟
باور کن که نمیشه !
منم خیلی از این قولا دادم !
اما نشد !
باور کن !

آرمین دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:44 ب.ظ http://shabeshom.blogfa.com

سلام
قائمشهری عزیز من مدتی هم تو قائمشهر زندگی می کردم خیابون تهران - به ما هم سر بزن من فعلا تو بابل هستم می تونم دعوتت کنم بیای خونمون - البته تا سه ماه دیگه از اینجا میرم - میرم اونور آب - بچه محل فدایی داری
آرمین

سید جواد دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.mooud.blogfa.com

سلام.

گفته بودم عشق آمدنی بود نه اموختنی.هر کی می نمیشه من میگم میشه.از اینکه به من سر زدی ممنونم .یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد