یلدا

سلام.امشب شب یلداست...یک شب رویایی٬ شبی زیبا و به یاد ماندنی٬متفاوت از شب های دیگر٬کاش امسال هم شب یلدا مانند سال های بچگیم می شد...شبی که همه دور هم جمع می شدند و فال حافظی می گرفتند و یادی از رسم و رسوم ناب ایرانی می کردند... افسوس که خیلی ها این رسوم را به صندوقچه خاطرات سپرده اند٬ آن قدر مشغله فکری زیاد شده که خیلی ها از خستگی شب یلدا را زودتر از شب های دیگر به خواب می روند...و شب یلدای ما هم محدود شده است به ساعتی دور هم نشستن٬تخمه ای شکستن و بعد به رختخواب رفتن!و همیشه ٬ در همه این سال ها خودم برای خودم فال حافظ گرفته ام و با سخن خواجه شیراز لحظاتی شیرینی شب یلدای ایرانیان قدیم را چشیده ام.کاش همان طور که خیلی چیزها برای همیشه در خاطرمان مانده است٬این شب هم برای همیشه در ذهنمان زنده می ماند٬شاید تا چند سال دیگر حتی اسم این شب هم به فراموشی سپرده شود و شب یلدا٬ شب آغاز زمستان٬بلندترین شب سال هم مانند شب های دیگر زندگی عادی شود.امیدوارم این اتفاق هرگز نیفتد چون ایرانی بدون پیشینه دیرینه اش هیچ نیست...

دوستانی برای تمام فصول!

خب باز هم باید مطلبی بنویسم ولی حسابی تنبل شده ام...خیلی وقت است دست به قلم نبرده ام.همین جوری آمده ام نا هر چیزی که به ذهنم می رسد و از مغزم گذر می کند بنویسم.وقتی تمام دلخوشی ها تبدیل به کابوس شده اند٬وقتی دوستان٬کسانی که این همه ازشان تعریف کرده بودی به بهانه های واهی ترکت کنند و به جای این که مایه آرامشت باشند٬سوهان روحت باشند به کجا می خواهی برسی؟!هنوز هم سنگ دوستان را به سینه می زنی؟!دیگر به این نتیجه رسیده ام که روی دوستان هم نمی شود حساب کرد.وقتی خوبی٬ شادی و پشتک وارو می زنی آن ها هم دور و برت می پلکند ولی وقتی مشکلی برایت پیش آمد و به کمکشان احتیاج داشتی به سادگی و با نرمی هرچه تمام تر از کنارت بسان نسیمی می گذرند!خب شاید من هم دوست خوبی برایشان نبوده ام...

درد دل...

سلام.امروز دیگر نیامده ام تا با مطالبی شاید پیش پا افتاده و بی رنگ و رو وقتتان را بگیرم...خوشحالم از این که دوستان خوبی دارم...دوستانی ساده تر و بی آلایش تر از آب روان...دوستان من علف های هرز نیستند...دوستان من هر کدام گلی هستند با رنگ و بوی خاص خود...نمی دانم من چه قدر توانسته ام از رنگ و بو و زیبایی آن ها لذت ببرم و آن ها هم شاید مرا در هیئت کاکتوس می بینند!در هر صورت از تمام عزیزانی که بر من منت نهاده و نظرات زیبایشان را ضمیمه نوشته های کم ارزش و بی مقدارم می کنند صمیمانه تشکر می کنم...یا حق

دوستان خوب...

آیا تا به حال زمینی خشک و بی آب و علف را دیده ای که به واسطه تلاش انسان ها به باغی سرسبز و زیبا تبدیل شود؟دل انسان ها همانند همان زمین خشک و بی علف است و دوستان خوب زارعان و باغبانانی توانا...بعضی از دوستان نهالی کوچک را در این زمین می کارند و بدون توجه به این که یک نونهال نیاز به نگهداری و مراقبت دارد تو را ترک می کنند و خدا می داند که چه بلاهایی سر این نهال کوچک خواهد آمد...شاید زیر سایه درخت تنومندی قرار بگیرد ٬شاید علف های هرز و بیهوده آن را بخشکانند و  شاید...ولی بعضی از دوستان علاوه بر این که زارعی توانا هستند باغبان قابلی نیز هستند و پا به پای تو می آیند و نهال روز به روز بزرگ تر و تنومندتر می شود...حال چه کسی می تواند این درخت تنومند و ریشه دوانده در اعماق وجودت را بخشکاند؟شاید حتی اگر روزی ترکت هم کنند باز هم آن درخت زیبا و پر محصول یادآور دوستی و محبتی با دوام و همیشگی است...دل انسان ها خیلی بزرگ است درست مثل یک زمین بایر که تا چشم کار می کند خار و خاشاک دیده می شود و در گوشه هایی از آن همان درخت ها و گل های باارزش و زیبا...دل انسان ها آن قدر بزرگ است که اگر با تمام انسان های روی زمین هم دوست شوی بازهم جای خالی وجود دارد ولی بعضی از دوستان فکر می کنند که با بودن دوستی دیگر جایی برای آن ها وجود ندارد و سعی می کنند به جای این که گوشه ای از این زمین تقریبا خالی را انتخاب کنند و آن را آباد کنند  اول نهال دیگری را می خشکانند و بعد به این نتیجه می رسند که نمی توانند کاری برایت انجام دهند...این دوستان که در واقع نام دوست شایسته آن هانیست همان علف های هرز هستند که نه تنها به آبادی و سرسبزی توجهی نشان نمی دهند بلکه تمام زحمات چندین ساله دوستان خوب و همیشگیت را بر باد می دهند و هرچه آن ها را نابود کنی باز از جایی دیگر سر بر می آورند. به دل من نگاه کن...هنوز خشک خشک است...نهالی که قبلا کاشته بودی از گزند حوادث مصون نمانده...نمی خواهی نهال جدیدی بکاری ؟!...