بدون تو تنهایم!

وقتی تو این شهر هستی واسم فرق نمی کنه که پیشم باشی یا نباشی.در هر صورت خیالم راحته که تو این شهر شلوغ دود گرفته کسی هست که منو دوست داره کسی هست که می تونم تو بدترین شرایط روحی بهش اعتماد کنم و حرف دلمو بهش بگم.ولی الان چی؟تو این دو روزی که نیستی منم آروم و غمگینم.نمی دونی چه خوب دارم آدما رو می شناسم.یادته به خودم قول داده بودم از کسی بدم نیادو بدی هیچ کسو نگم؟ولی نمی شه!اصلا نمی شه!نمی دونم واسه یه سری از آدما باید گریه کرد یا واسه خودم.نمی دونم من مشکل دارم یا اونا.ولی خودت خوب می دونی که من آدم صبور وپرطاقتی هستم!ولی واسه خودم متاسفم که چهار سال با یه جماعت سر کردم و انقدر دیر شناختمشون.دوران دانشگاه هم داره تموم می شه و من از یک سری از افراد خاطره های بدی دارم.اصلا دلم نمی خواست این جوری بشه ولی وقتی یه نفر انقدربچه باشه که واسه اینکه تو از روی کتابش نگاه نکنی دستشو جوری بگیره که تونتونی ببینی ووقتی دستش خسته شد کیفشو بذاره رو میزواسه این آدم و همسر محترمشون جز ابراز تاسف کار دیگه ای هم میشه کرد؟دلم می خواست همین آدم وقتی با پررویی تمام از روی جزوه ام نگاه می کردمنم دستمو می ذاشتم روش .ولی من این کارا رونکردم.آخه این بچه بازی ها تو مرام من نیست.باز هم تو می گی بی خیال باش و ناراحت نشو!امیدوارم بهت خوش بگذره و زود برگردی.منو ببخش که به قولم عمل نکردم و درس نخوندم.می دونم ناراحت می شی ولی بدون تو دست و دلم به هیچ چیز نمی ره.