وخداوندعشق راآفرید...

وخداوندزمانی که انسان راآفریدجمله ملکوتیان به دیده تحقیردراو می نگریستندچون غافل ازاین بودندکه خداوندتفوقی آشکاردرآفرینش انسان به کاربرده است.تفوقی که به صورت بذری درخاک وجود آدمیت پاشیده شده وبرای سرازخاک بیرون آوردن نیاز به فراهم آمدن زمینه مساعددارد.واین گونه بودکه این هدیه الهی که انسان رااشرف مخلوقات نموده است ازچشم ناکسان و نامحرمان به دور ماند.واین هدیه گرانقدرچیزی جزعشق نیست.عشقی که با آفتاب وجودمعشوق جوانه میزندوقد می کشدوباطنازی های محبوب می بالدورشد می کند.واین جاست که افلاکیان پی به برتری بارز انسان برخود می برند و غبطه می خورند که چراازاین ودیعه الهی محرومند ودرمقابل هستند انسان هایی که بادست خود تیشه به ریشه این نهال تازه روییده می زنندودرخلاف جهت این رودخانه خروشان دست و پا می زنند.غافل از این که هیچ وقت به ساحل نخواهند رسیدوجز نابودی راهی در پیش ندارند.انسان متکامل که راهی برای رسیدن به سعادت می جوید نه تنها این ودیعه راارج می نهد بلکه سعی می کند خودرادرمسیراین جریان قرار دهد.زمانی که انسان عاشق می شوداین بذر شروع به جوانه زدن می کندوکم کم سرازخاک بیرون می آورد.عاشق همه چیزراجلوه و جمال معشوق می بیندوبزرگترین آرزویش وصال معبوداست.تا این جا همه چیز غیرارادی صورت می گیردواز این مرحله است که عاشق می تواند بنا به میل و خواستش موجبات تقویت این حس غریب و مطبوع را فراهم آورد ویاسعی در گریز ازاین واقعیت داشته باشدکه مطمئناسرسپردن به عشق سرتسلیم فرودآوردن در برابر آفریننده ای است که راه رسیدن به سعادت رااز این مسیرقرارداده است.باعشق زندگی مفهومی دوباره می یابد خودخواهی ها کم رنگ میشودوانسانی که تابه حال در منیت هاغرق شده بودخوشبختی خودرادر سعادت دیگری متجلی می بیند واین جاست که من به ما تبدیل می شودوانسان دوباره متولد می شود...