سلام.اصلا نمی دانم چرا بعد از یک مدت تقریبا طولانی برگشته ام.تصمیم گرفته بودم تا زمانی که کسی حرف های مرا نمی فهمد دست به قلم نبرم ولی نمی دانم چه شد که  عهدم را شکستم و دوباره برگشتم...

این روزها به سختی و به آسانی می گذرند.به سختی چون درس خواندن بعد از مدت مدیدی بازیگوشی بسیار سخت است و به آسانی چون وقتی درست نگاه می کنم می بینم که نصف یک ماه گذشت بدون این که من حتی به این فکر کرده باشم که چرا درس خواندن این قدر تلخ است و تفریح و بازیگوشی این قدر شیرین...

شاید اگر کمی درست فکر می کردم این گونه نمی شد!مدتی است که همه کارهایم را بدون حتی ذره ای فکر انجام میدهم و این عذابم می دهد...دیگر از تیزبینی و موشکافی خبری نیست و مانده است بی فکری و سرسری نگری...از خودم هم خسته شده ام...