همین جوری...
آدم ها همیج جوری به دنیا می آیند٬ همین جوری بزرگ می شوند ٬همین جوری پیر می شوند و همین جوری هم می میرند...آدم ها متولد می شوند٬بدون هیچ برنامه و هدفی...حتی بزرگترها هم هدفی را در ذهن خود نمی پرورانند و برای این که به قانون طبیعت پشت نکرده باشند و نفرین دنیا را به خود نخریده باشند اشتباه قبلی را با اشتباهات جدید تری پاسخ می دهند و این گونه می شود که آدم ها همین جوری بدون میل و خواست خود دنیای جدیدی را به چشم می بینند.سال های کودکی در بی خبری و غفلت محض سپری می شود...آدم ها من قبلی را هنوز با خود یدک می کشند...پس هنوز در منجلاب دنیا نیفتاده اند...تا این مرحله آدم ها نمی دانند که بزرگترها چه ظلم بزرگی در حقشان نموده اند...حتی آنها را ملکوتی و آسمانی می بینند...این مرحله سپری می شود بدون این که هیچ تغییری در رویه آدم ها ایجاد شود...هنوز هم بی هدفی و سرگردانی دور یک دایره بزرگ ٬ مثل یک پرگار...آدم ها وارد مرحله جدیدی می شوند٬ من قبلی مغلوب من جدید می شود و حکم می راند...بی خبری و غفلت محض تداوم می یابد با این تفاوت که هدف نداشته با اهداف کذایی و پوچ جایگزین می شود و آدم ها خوشحالند که هدفی برای خود دست و پا کرده اند همان طور که بزرگترها ادعای داشتن هدفی ناب و والا را سالها در  گوش کوچکترها فرو کرده اند...البته همه آدم ها به این راحتی قانع نشده و وا نمی دهند و این جاست که زخم کهنه سال های پیش٬ که سال هاست با مرهم های دست ساز و تکه پارچه های کهنه به فراموشی سپرده شده است٬ لب وا می کند و آدم ها می بینند به جای رودی پرآب و واحه ای سرسبز به سرابی دل خوش کرده اند...و اینجاست که سرخوردگی چون خوره به جان آدم ها می افتد ولی باز هم چرخه حیات و طبیعت٬ روال خود را طی می کند . همین آدم ها که روزی از بی هدفی و اشتباه بزرگترها نالیده بودند و خود را تافته ای جدا بافته فرض کرده بودند همان اشتباه را خواسته و ناخواسته مرتکب می شوند . این گونه است که آدم ها همین جوری پا به این دنیا می گذارند٬ همین جوری اشتباهات پیشینیان را تکرار می کنند٬ بدون این که تجدید نظری در افکار و رفتار خود داشته باشند...