مستی و راستی...

می خواهم کرشوم تا هیچ آوایی را به طنین خوش آهنگ صدایت رجحان ندهم...

می خواهم کورشوم تا به هیچ چیزجزدیدارت،دلخوش نگردم....

می خواهم لال شوم تا آن هنگام که باسری افکنده و قلبی تپنده در پیشگاهت حاضر می گردم بازبان بی زبانی بگویم که پشیمانم و ببینی که اشکهای ندامت چه آرام و بی صدابرروی گونه هایم می لغزند...اشک هایی که هیچ وقت دروغ نمی گویند...

می خواهم مجنون باشم...می خواهم مست باشم...تا شاید به جهانی بار یابم که درآن مستان به جرم مستی مواخذه نمی شوند و دیوانگان به مرض دیوانگی غل و زنجیر...

جهانی که در آن ٬ قانونی را یارای محکومیت عشق نیست و محکمه ای را صلاحیت مجازات عاشق...

جهانی که همه درعین بی خبری با خبرانند و در عین مستی هوشیار...

تا شایدآن هنگام که در صوردمیده می شودو روز حشر فرا می رسد مرا نیز با مستان و مجنونان برآنگیزی.

آخر مارادر جهان سر و سری بوده است...

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی                تا دمی برآسایم زین حجاب ظلمانی

مازدوست غیرازدوست مقصدی نمی جوییم      حوروجنت ای زاهدبرتوبادارزانی

دین ودل به یک دیدن باختیم و خرسندیم             درقمارعشق ای دل کی بودپشیمانی