ظهور و افول یک ستاره
ظهور و افول ستاره ها٬تولد و مرگ انسان هاست.با هر نگاه به آسمان لبخند ستاره ای و سلام او به زندگی و بدرود ستاره دیگری را می بینی.بعضی ستاره ها پرنورند و بعضی دیگر آنقدر کم نورند که دیده نمی شوند.ستاره من هم یک شب گرم تابستانی به همراه هزاران ستاره دیگر پا به آسمان گذاشته است.ولی ستاره من با آن شب که لبخندی دلنشین بر لب داشت٬ زمین تا آسمان فرق کرده است!دیگر مثل سابق نمی خندد و نمی درخشد.آن قدر کم نور شده است که حتی من هم به زحمت می شناسمش واگرآن لبخند کم رنگ گاه و بیگاهش نباشد گمش می کنم.ستاره من بیست و دو سال است در گوشه ای از این کهکشان عظیم سکنی گزیده است.بعضی وقتها آنقدر دلش می گیرد که حتی اشک هایش را از این فاصله می بینم و گاهی آنقدر تنها می شودکه با هر چشمک او و پلک زدن من ٬احساس می کنم دیگر نخواهمش دید.باورت می شود؟!او گاهی هم می خندد و با شادی او تمام غم هایم را دور می ریزم و دلم می شود مثل آینه...صاف و بی ریا...و آن موقع تمام ستاره های شب را می توان درآن دید.ستاره من!...بخند...شادباش...زندگی کن!تو در اوج آسمانی و من در پستی زمین ٬ولی بین ما فاصله ای جز یک چشم بر هم زدن نیست.هر وقت دلت گرفت دخترکی را به یاد بیاورکه روزها هم به یادت به جایی که تو شب ها برایش دست تکان می دهی خیره می شود و وقتی شب می شودو تو را مثل همیشه سر جایت می بیند نفس عمیقی می کشد .شاید از این می ترسد که شبی بدون خداحافظی بگذاری و بروی.ستاره  من!....درست است که خاموش شدن ستاره های بی شماری را به چشم دیده ای...ولی در عوض طلوع دل انگیز ستاره های نوپای زیادی را هم شاهد بوده ای و شاید با همین آمدن و رفتن هاست که زندگی معنا می یابد...