دلتنگی ها

امروز رو هیچ وقت یادم نمی ره!به طور کاملا اتفاقی رفتم جشن فارغ التحصیلی یکی از دوستان.فکرشو بکن من واون ورودی یه سالیم ولی اون فارغ التحصیل شده و داره میره شهرشون.ولی من چی؟!ولی خب اون زود داره میره من که نمی خوام به این زودیا برم.امروز دوستان قدیمیم رو دیدم!دوستان سال اول و دوم دانشگاه و کسانی که باهاشون زندگی کرده بودم.بچه های خوب٬ساده و صمیمی دانشکده ادبیات.که همیشه از بودن باهاشون لذت بردم.و امروز در آستانه پایان دوران تحصیل و بازگشت به شهر ودیارشون.انگار همین دیروز بود که اومده بودیم دانشگاه.همه چیز به سرعت برق و باد گذشت و من دیگه اون دختر کم تجربه و بی خیال چهار سال پیش نیستم.همه چیز تغییر کرده و اکنون من هم در آستانه فارغ التحصیلی قرار دارم.چهار سال پر خاطره با تمام بدیها و خوبیهاش داره تموم می شه.از شب های پر استرس امتحان که الان دیگه یه شب معمولیه مثل بقیه شبها!وتنهاییها و دلتنگیها٬تا سینما رفتن ها و گشت و گذار با دوستان.دوست دارم این روزها هیچ وقت از یادم نره.من بالغ و کامل شدنمو مدیون دانشگاهیم که امروز با دیدن تک تک جاهاش برای همیشه تو ذهنم تصویرش کردم.دوست دارم همیشه با افتخار از دوران دانشجویییم یاد کنم٬دوران جوانی و شور و نشاط...