نمی دانی که من در هر ستاره که مه راتاسحر یار وندیم است
ویا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نمی دانی که من در قطره اشک که روزی مظهر خشم تو بودست
و یا در شط خونین افقها که روزی منظر چشم تو بودست
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
واینک در رواق کهکشانها در آوای حزین پاک جانها
در آن رنگین کمان پیر وخسته در آن اشکی که بر مژگان نشسته
درآن جامی که خالی مانده ازمی در آوایی که بر می خیزد از نی
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم. |