جرات زندگی

از شهری دورآمده ام.از جایی بی نام ونشان وآمده ام تاقلبم را به تو هدیه کنم.می دانی قلب من یک قلب عادی ومعمولی مثل بقیه انسان های روی زمین نیست؟
اولین قسمت قلبم دریایی است آبی ،دریایی با موج هایی منظم و چشم نواز.موج هایی که به نوبت روی هم می غلطند وبا شیطنت گاهی از هم پیشی می گیرند.آسمانی صاف و آبی و معمولا آفتابی که گاهی ابرهای خاکستری آن را قرق می کنند و آن وقت است که صدای غرش رعد آسایش را از دریا و موجهایش سلب می کند و به دنبالش طوفانی گذرا بر محیط حاکم می شود.
البته طوفان دیری نمی پاید وبار دیگر آرامشی دوست داشتنی حاکم می شود وهوای لطیف خبر از اتمام طوفان می دهد.
ولی این موج ها هیچ گاه زندگی انسانی را به بازی نگرفته ،هیچ بشری را به کام خود نکشیده وداغ ننگ طبیعت را بر پیشانی خود احساس ننموده است و می توانی روز ها در کنار ساحل زیبایش روی شن ها قدم بزنی و هرگز ترس از طوفان را به خود راه ندهی.
حتی می توانی به آب بزنی و خستگیهایت را با هر موج روانه ساحل سازی و نوازش موج های یکدست و یکنواختش را بر تنت احساس کنی ولی سعی کن شب ها به دریا نزدیک نشوی!
دومین قسمت کویری است سوزان و بی آب و علف که بعید می دانم در ساعات میانه روز بیشتر از ساعتی بتوانی در آن دوام بیاوری.حتی باد هم از گذر در این معبر مخوف ترسان است و فقط گاهی از سر اجبار تن به عبور از این میدان می دهد.
آفتاب فرمانروای بی چون و چرای کویر است و بی رحمانه می تابد و می گدازد.البته عمر این فرمانروایی بیشتر از یک روز نیست وبا فرارسیدن شب همه لطافت ها یک جا در این محل جمع می شود.
مهتاب جلوه ای دلربا به این مکان می بخشد و ستاره ها چون شمع های فروزان بزمی شاعرانه را نوید می دهند.آنقدر آسمان کویر به زمین نزدیک است که اگر دستت را دراز کنی می توانی ستاره ها را بچینی.نسیمی خنک گونه هایت را نوازش می دهد و هیچ گاه از تاریکی شب هراسی در دلت ایجاد نخواهد شد چون مهتاب و ستاره ها همه جا راهنمای تو خواهند بود.
می توانی شب ها روی شن های نرم دراز بکشی،به آسمان خیره شوی و از مظاهر زیبای طبیعت که خداوند سخاوتمندانه در گوشه ای از پهنه وسیع حکمرانی اش گرد آورده است بهره مند شوی.ولی حیف که عمر این زیبایی ها هم شبی بیش نیست و تا صبح دیگر از شمع های فروزان خبری نیست چون این شمع ها عمر کوتاه خود را وقف روشنایی بخشیدن به شب های عاشقان نموده اند و با سرزدن سپیده تمام این زیبایی ها در آتش می سوزند و نابود می شوند.
واما آخرین بخش جنگلی انبوه با درختانی سر به فلک کشیده و درهم است که سعی کن اول از این راه وارد نشوی چون مطمئنا در این انبوهی گم خواهی شد ولی این جنگل انبوه می تواند مامنی برایت باشد .
یک پناهگاه مناسب در روزهایی که از همه چیزو همه کس به تنگ آمده ای ویک جای دنج وآرام می تواند روحیه از دست رفته ات را باز گرداند.
در این جاست که می توانی ساعاتی را به دور از غوغا و هیاهوی بیرون بیاسایی و روح خسته ات را به من بسپاری .
مطمئن باش در چنین روزهایی در این جنگل سرسبز و زیبا گم نخواهی شد چون من همیشه و همه جا همراهت هستم.......!
نظرات 1 + ارسال نظر
فائزه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ب.ظ

آخ جون اولین کامنتو خودم گذاشتم

مرسی عزیزم.قربونت برم!دوستت دارم یه عالمه٬!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد